خرامان خرامان به سمت نیمکت همیشگی رفتم
تمام خاطراتمان جلوی چشمانم رژه می رفت
روزی که درکالج باهم برخورد کردیم .روزی که باهم به گردش رفتیم...روزی که به خواستگاریم آمد...روزی
که مرابوسیدو.....
دیگر میلی به زندگی نداشتم وقتی که درکناراوبودم همه چیز عالی بود
وقتی که ازش دورمی شدم دنیاروسرم خراب می شد
ولی حالا....
ادامه مطلب
|